🔳 یلدایی..‌.

دور از تو حالا هر شبم تا صبح یلدایی‌ست
خورشید را گم کرده‌ام، حالم تماشایی‌ست

پژواکِ  دلتنگیم گوش خانه را کَر کرد
تنها صدا اینجا، صدای ساز ِتنهایی‌ست

سهم من و تو یک وجب از خاک اگر باشد
این تُنگ کوچک هم خودش در حکم دریایی‌ست

دیگر ترنج و طبل رسوایی که افسانه‌ست
هر عاشقی اینجا برای خود زلیخایی‌ست

در پیج و تابِ نابِ رویاهات محصورم
بی شک همین نیلوفر ِ این باغ بودایی‌ست

این واژه ها را دست کم می‌گیری اما هان !
در بیت بیت هر غزل دیوان “رویا”یی‌ست

یک روز می‌افتد به دستم دامن خورشید
در انتهای هر شب آخر صبح فردایی‌ست

مرضیه عطایی «ارغوان»

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *