دور از تو حالا هر شبم تا صبح یلداییست
خورشید را گم کردهام، حالم تماشاییست
پژواکِ دلتنگیم گوش خانه را کَر کرد
تنها صدا اینجا، صدای ساز ِتنهاییست
سهم من و تو یک وجب از خاک اگر باشد
این تُنگ کوچک هم خودش در حکم دریاییست
دیگر ترنج و طبل رسوایی که افسانهست
هر عاشقی اینجا برای خود زلیخاییست
در پیج و تابِ نابِ رویاهات محصورم
بی شک همین نیلوفر ِ این باغ بوداییست
این واژه ها را دست کم میگیری اما هان !
در بیت بیت هر غزل دیوان “رویا”ییست
یک روز میافتد به دستم دامن خورشید
در انتهای هر شب آخر صبح فرداییست
مرضیه عطایی «ارغوان»
آخرین دیدگاهها