تازه نوشته ام داغ بخوانید

🔳 خاطره بازی…

از نظر من تمام این دنیا قصه است.‌ در پشت تمام اشیا اطرافمان، حتما قصه‌ای نهفته است که شاید ما را به شادمانی یا دلتنگی و یا هر دوی آن‌ها پیوند دهد. در خاطرم هست که اسفند ماه سال هفتاد

ادامه مطلب »

🔳 سعادت…

  توصبح باش من تمام شب‌های تاریخ را تاب می‌آورم!   مرضیه عطایی «ارغوان»  

ادامه مطلب »

🔳 تسخیرشده…

تسخیر شده‌ام من قلب مرا باد برده است گیسوانم از نفس افتاده هنوز در باد می‌رقصند مرضیه عطایی «ارغوان»  

ادامه مطلب »

🔳 گرامافون…

امروز روز خاکبرداری خانه‌ی همسایه‌‌ی قدیمی‌مان امینه خانم است. انگار دارند خاطره‌هایم را زیر و رو می‌کنند. عادت زهر زندگی ست. آدم حواسش نیست، آرام آرام در روزمرگی‌ها رخنه می‌کند. تا به خود بیایی با تمام ذرات جانت با آن

ادامه مطلب »

🔳 یادداشت جنگی…

اولین خاطره‌ای که ازجنگ به خاطر دارم صدای آژیر قرمز و دویدن من به سمت دیوار سنگی حیاط، دراز کشیدن به شکل مجسمه ابوالهول و گذاشتن دست‌ها بر روی گوش وباز نگاه‌داشتن دهان است. و صدای جت‌های جنگی که انگار

ادامه مطلب »