بعداز دو سال و اندی مراقبت درگیر آنفولانزایی شدم که ظاهرا خود کروناست. نزدیک به سه هفتهی مفید و چند کلاس را نابود کرد. قرار بود پایان سال یک وبینار دوستانه داشته باشم. متن وبینار را نوشتم و قبل از ادیت نهایی این میهمان ناخوانده سر رسید. عجیب تر از همه اینکه نوسان دارد. چند تب هولناک را تجربه کردم.لحظه ی پایان را در یک قدمی خودم دیدم. دقیقا در شرایطی که می گفتم خوب خوبم ، چند ساعت بعد همه چیز کن فیکون می شد. نظم زندگی ام را به هم ریخت. تمام برنامه ریزی پایان سال نابود شد. دوخت و دوز های پایان سال هم به هوا رفت. هر سال اواخر بهمن و اوایل اسفند برای خیاطی برنامه ریزی می کردم.
وبلاگ هم این مدت مسکوت ماند.
هر شب تب به علاوه ی سرفه هایی که نفس گیر است. چندان سوسول نیستم ولی واقعا خسته شدم.
آخرین دیدگاهها