حدود ده سال پیش، در دورانی که دخترم دنا به کلاس باله میرفت، اگرجاییمی رفتیم که حس خوبی داشت و شرایط محیط فراهم بود، حرکات باله را تمرین میکرد. در یکی از بازدیدهایی که از مسجد نصیرالملک داشتیم، اجازه گرفت که حرکات باله را تمرین کند.حس خوبی گرفتم که انرژی این کاشیهای رنگ رنگ، ذرات وجود دخترکم را هم به رقص واداشته است. در آن لحظات، در این قسمت مسجد، غیر از ما هیچ بازدید کنندهی دیگری نبود. از درخواست دنا با هیجان استقبال کردم. رنگ آبی لباس دنا با لاجوردی مسحور کننده ی کاشیهای مسجد نصیرالملک در آمیخته بود. عشق و هنر و زیبایی خودنمایی می کرد. “حالتی رفت که محراب به فریاد آمد …”
مرضیه عطایی “ارغوان”
#داستانک
#صد_داستانک
#چالش_صد_داستانک
آخرین دیدگاهها