دیشب تا صبح عطر گل مریم مستم کرده بود. خواب و بیدار بودم. انگار یک اسپری خوشبو کننده در اتاق خالی کرده باشی. آنقدر مست خواب بودم که اصلا قدرت جستجو برای کشف جواب را نداشتم. دیروز یک روز فوقالعاده شلوغی داشتم. نوشتن و خانه تکانی و خیاطی و کارهای روزمره به هم گره خورده بودند. محمد به طور ناگهانی به یک مهمانی دعوت شده بود که کارآموزهایش برایش تدارک دیده بودند. ساعت ۷ بعدازظهر به من هم پیشنهاد همراهی داد . من هم که هرگز اهل حرکات گانگستری نیستم. قبول نکردم و بزرگترین بهانهام هم این بود که دنا پروژهی کلاسی دارد. هم سر شب و هم قبل از خواب تماس گرفته بودم و صدای دوستان به شکل آزاردهندهای جنسیت مهمان و میزبان را فریاد میزد. تا صبح این عطر مریم با اینهمه لطافت، یک وهم شیطانی شده بود به قدر یک سر سوزن به سراغم میآمد و باز انرژی مثبت عطر مریم افکارم را تطهیر میکرد.
تا اینکه صبح که بیدار شدم. طبق عادت هر روز جلوی آینه ایستادم که چند حرکت کششی انجام بدهم که چند شاخه گل مریم دیدم که روی دراور بود و سر گلها دقیقا بالای سر من بود.من سمت دراور میخوابم.
یکی از کارآموزهای محمد که از ایتالیا آمده بود در مهمانی دیشب برای محمد که مربی قدیمیاش بود شکلات و گل آورده بود. محمد مخصوصا بالای سر من گذاشته بود که احتمالا با عطر مریم شیرینتر بخوابم.
به قول سهراب، چشمها را باید شست… لبخند!
آخرین دیدگاهها