🔳 برش کوچکی از داستان کوتاه «نیلا»

مایک خاطره‌ی خوشی ازعشق ندارد. می‌ترسد. مضطرب است. ٱخرین تجربه‌ی عشقی‌اش در ماموریت افغانستان اتفاق افتاده است. خاطره‌ای جز درد و دلتنگی از عشق ماهره در قلب او به جا نمانده است. ماهره ناخواسته کاری‌ترین زخم را برای مایک به یادگار گذاشت.
ماهره عاشق‌ترین دختر کابل بود. از همان دست دختران که حاضر بود برای نوشیدن یک فنجان قهوه با معشوق تا پاریس برود.
مایک ٱن‌چنان با سوز و گداز از ماهره صحبت می‌کند که کوه غم‌هایش را بر قلب خودت احساس می‌کنی.
ماهره که دانشجوی پرستاری دانشگاه کابل بود، در یک تجمع دانشجویی به طور تصادفی با مایک روبرو می‌شود. اوایل عشق مایک را باور نمی‌کند. اینکه یک خلبان امریکایی در ماموریت خود عاشق یک دختر کابلی شود، برای او عجیب به نظر می‌رسید.
نزدیک شدن یک نظامی امریکایی به یک دختر افغانستانی اصلا ساده نبود. اوایل در بازار محلی کابل دیدار داشتند. هر دو به بهانه‌ی خرید در شلوغی بازار دیدار دست و پا شکسته‌ای داشتند. اولین سکانس عاشقانه و اروتیک مایک و ماهره، چند ثانیه گرفتن دست‌های هم در شلوغی بازار بود. از فشردگی جمعیت حتی خود ٱنها هم مجال دیدن دست‌های یکدیگر را نداشتند. قلب مایک از جا کنده شد. خدا به داد ماهره برسد که توانایی از دور دیدن مایک را حتی نداشت. مرد چهارشانه‌ی خوش قیافه‌ای که برایش این‌همه پرهیز مثل شکنجه بود.

مایک در یک آزادی مطلق غربی زندگی کرده بود و حالا در یک سرزمین شرقی پر از محدودیت عاشق شده بود. دومین دیدار در یکی از بناهای تاریخی کابل بود که مایک به تعبیر خودش به تعداد خشت‌های بنا از ماهره عکس گرفته بود. در تو در توی دالان یک بنای قدیمی اولین مُهر را بر لب های ماهره ثبت کرده بود. چیزی درون مایک ٱتش گرفته بود. ٱتشی که هرگز خاموش نشد.
زخم عشق مرهم ندارد. این ادعا به اندازه‌ی تعداد عاشقان کره‌ی زمین مُهر تایید دارد. این تجربه ی زیستی تمام عاشقان زخمی دنیاست…

 

مرضیه عطایی «ارغوان»

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *