یکی از لذت بخشترین قسمتهای زندگی مادرانهی من زمانی بود که دنای دانای ما هنوز خواندن را بلد نبود و برای خواندن یک کتاب بیشتر، با من کلنجار میرفت. من و دنا تجربهی شانزده کتاب در یک شب را هم داشتهایم . از ساعت ده و یازده تا دو نیمه شب. کمکم حساب کار دستم آمد. هرچه بیشتر کتاب میخواندم، دنا شارژتر میشد. قرار شد یک قانون بگذاریم. شبی پنج کتاب. کلی چانه زدیم با هم و نهایتاً به طور موقت بر سر هفت کتاب توافق کردیم. چرا موقت؟ چون عشق در قانون نمیگنجد. دنا به طرز شگفتی عاشق کتاب بود و البته هنوز هم هست. و من هرگز دلم نمیآمد به درخواست او جواب ندهم.
مرضیه عطایی «ارغوان»
آخرین دیدگاهها