سالها پیش اتفاقی غزلی شیرین از یک شاعر معروف به دستم رسید. سالهایی که وبلاگ پناه امن یادداشتهای من بود. در وبلاگی موازی وبلاگ خودم که اشعار و یادداشتهایی از قلم شاعران و نویسندگان دیگر را ثبت میکردم ، این غزل نغز را هم گذاشته بودم. طبق آیین شخصی خودم شعر و غزلی را که دوست میدارم، بارها و بارها انقدر مینویسم و میخوانم که ناخودآگاه حفظ میشوم، این غزل هم از آن دسته بود. ناگفته نماند که وزن این غزل هم چندان بیتاثیر نبود . وزن این غزل وزن محبوب من است هم برای نوشتن هم برای خواندن.*
شیرینی لبان تو فرهادی آورد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد
جز عشق دلنشین تو کآرام جان ماست
دامی ندیده ایم که آزادی آورد
دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید
عشق خرابکار تو آبادی آورد
مقبول باد عذر کمندافکنان عشق
چشم غزال رغبت صیادی آورد
گر عشق ورز و مست نمی خواهدم خدای
باری چرا جمال پریزادی آورد؟
ای جان سراب نوش نگاهت! بگو دلم
رو با کدام سوی در این وادی آورد؟
کوه غمت به تیشۀ جان می کند دلم
شیرینی لبان تو فرهادی آورد
زبان شعری اسماعیل خویی عموماً با شیوایی و تصویرسازیهای قوی همراه است. استفاده از نمادها و تشبیهات قوی در شعرهای او به مخاطب این امکان را میدهد که عواطف و تجربیات عمیق انسانی را درک کند.
*مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلُن
مرضیه عطایی «ارغوان»
آخرین دیدگاهها