نگاهت قصهی مکرر آب و آتش است. مرضیه عطایی
تو نباشی خرمن آتش گرفتهایست شعر من! مرضیه عطایی
دوستت دارم حتی اگر عشق بیم و بزرخ و
دوست داشتن تو مثل نفسکشیدن است مدام و بیوقفه!
مبتلا شدهام به شوقی که به هیچ دیداری فرو
عشق نسیان نمیشناسد ماهی در دل سیلاب شناور است
از تلواسه و تشویش به تنگ آمدهام میخواهم در
در من قدم میزنی تو در من آواز میخوانی
واژه بیاور طلوع کن شعربخوان دست به دامان باران
باید تو را از دور دوست بدارم آتش فقط