🔹روزانه نویسی قجری

چند روزی ست از انتشار مکتوبات قجری غافل مانده ام، خدا یاری کُناد شور از سر گرفته و کمر همت بسته ام تداوم این حال شگفت را از خاطر نبرم. به حمدالله تعلق خاطرم به کتابت هر روز بیشتر می شود.
بر آن بودم کمی مکتوبات منتشره را افزون کنم. هیچ فوتویی اما آپلود نشد. خدا ناظر است که فقط یک پست پنج روز است که در اینستاغرام در حال چرخیدن حول محور خویش است و آپلود نمی شود.قفلی زده، رها نمی کند.
چند روز پیش در سیر طبیعتِ به غایت زیبا و بارش کریمانه ی برف فراوان، تعداد زیادی فوتو گرفتم، الله الله خداوندگار امسال درهای رحمتش را خوب بر روی ما گشوده است، باشد که این گشایش در کلیه ی امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این مملکت ایضا سریع تر محقق شود.
به حضور منورتان عرض می نمودم، فوتو فراوان گرفتم به هوای انتشار، سهل است حال رفیقان خوش شود، اما تأسف دارد که در قرن ۲۱ میلادی اینستاغرام ما مدت هاست از نفس افتاده. آنقدر که وقت می گیرد حاصلی ندارد. هیچ فیلتر شقنی باب میل نیست. تحول احوالات همچنان سخت است.
این چند وقتی که اینستاغرام را کنار گذاشته‌ام و منتظر لود شدن پست ها با این سرعت لاک پشتی نمی مانم، به لطف الله هم بیشتر کتاب می‌خوانم و هم بیشتر کتابت می‌کنم. صد البته تلغرام هم چندان موافق حال نیست. وبلاغ حتی، چند روزی ست سر ناسازگاری دارد، هرچند به انترنت ملی دل خوش کرده بودیم.
می گویند معاندان شرق و غرب برای جلوگیری از پیشرفت ما، دندان تیز کرده اند، قصور از ماموران امور نیست، سهل است که تقصیر از معاندانِ منافق ِهمیشه منفور است. ٔبگذریم الحق که  سیاست سیاه است و پدر و مادر ندارد.
القصه، چند روزی ست این قلب بیش از اندازه تالاپ تولوپ می نوازد. به طبیب مراجعه نمودم دستور آزمایش و چک آپ فرمودند. چربی ام، به غایت بالا بود، پدرسوخته!
به طبیب گفتم که جز غصه‌ی فراق چیزی نمی خورم. فرمودند این خود ام البلایاست. نگاهم را دزدیدم، سرافکنده سکوت نمودم.
امروز از کوچه‌ی مقابل قهوه خانه‌ی آمیرزا محمد علی گذر می‌کردم، دلتان نکشد بوی قورمه سبزی آمیرزا، هوش از سرم رُبود.کمی این پا و آن پا کردم. نفس اماره عاقبت الامر، غالب گشت و نفس لوّامه فی‌الفور  پا پس کشید. صحبت طبیب را مرور کردم. درد من از غصه‌ی فراق بود لهذا نخوردن قورمه سبزی و کله پاچه علاج درد نیست. والله انسان به خوشی های صغیر زنده است.
پس از نوش جان کردن قورمه سبزیِ چرب و چیلی و هوش از سر برِِ آمیرزا، کمی سر کیف شدم. در نم نم باران قدم زنان به منزل برگشتم. نسیم خُنُک از جانب شمال می‌وزید. عطر خوش یار داشت گویی. روح تازه شد و جان مضاعف گرفتم. به حمدالله یکی از کاربردی ترین اعمال این ماسماسک، پخش موسیقی است، هدفون در گوش تا منزل موسیقی قجری نیوشیدم.
به منزل رسیدم. نفس تازه کردم. در آن هوای سرد و تاریک بارانی، همیشه چرتک می چسبد. مشعوف، پتو تا سر کشیدم، صوت کمانچه ی باقر خان رامشگر و حسین خان اسماعیل زاده در گوش، این غزل سعدی علیه الرحمه در خاطرم آمد، زمزمه نمودم:

شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است

فراق یار که پیش تو برگ کاهی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است…

در مستی غزل از هوش رفتم.

 

ارغوان خاتون

به تاریخ ۴رجب المرجب ۱۴۴۴ قمری
مصادف با پنج شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ خورشیدی

مکتوبات تنهایی

مرضیه عطایی”ارغوان”

 

√حبسِ صوت الصاق است.

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *