در گیر و دار قصه ی عشق نهانی ام ،
گفتی که بر سریر دلت می نشانی ام
جانم به انحصار حضورت در آمده ست
خوب است مفتخر به چنین میزبانی ام
می آیی و تمام مرا عشق می برد
حالم خوش است با تو و این خوش گمانی ام
معلوم شد کلام نگاهت برای من
دیوانه ی همین هنر رمزخوانی ام
تندیس عشق هم که برازنده ی تو شد
نوش تو باد مدح من و قدردانی ام
گم کرده ام دوباره تو را در میان شهر
عمرم گذشت و در به در یک نشانی ام
خواب و خیال بوسه ی تو از سرم نرفت
تشنه است باز این دو لب ارغوانی ام
در انتظار بوسه هدر رفت عشق مان
تعجیل کن ! به مرز جنون می کشانی ام
مرضیه عطایی ” ارغوان”
آخرین دیدگاهها