تمام وجودش هارمونی بود.حتی ساعت پیام هاش معنا دار بود.۱۲:۲۴ ، ۱:۲۳، ۰۰:۰۰،۱۱:۱۱، ۵:۵۵ و …خودم او را کشف کردم.کلماتش کنار هم قرار می گرفتند، شعر می شدند. حرف های عادی اش قافیه داشت. صحبت هایش مثل ترانه روی لحظه هایم می نشست. خودش مثنوی بود، خودش خمسهی نظامی بود.
مثل آب خوردن شعر می نوشت.گفتگوهای درونی اش موقع پیاده روی شعر می شد. اصلا خودش شعر بود… یک شعر کلاسیک فاخر !
مرضیه عطایی”ارغوان”
آخرین دیدگاهها