🔹مثل آلزایمر…شبیه فراموشی…

دیگر عاشقش نیستم. انگار هیچ خاطره‌ای هم از او ندارم. نمی‌دانم چطور باید توضیح بدهم. اصلا نمی‌خواهم توضیح بدهم. حتما خودش کم کم متوجه خواهد شد. پای هیچکس هم در میان نیست. اصلا خودم هم نمی دانم چه شد. صبح که از خواب بیدار شدم مثل هر روز دلتنگش نبودم. فارغ فارغ بودم. تمام چت ها ،عکس ها و شماره تلفن‌هایش را هم یکی یکی از گوشی پاک کردم. خیلی عجیب است ولی حتی در این چند شب موقع خواب هم هیچ خیالی از او با من نیست. به قول تریستان تزارا شاعر فرانسوی:
“چه بر سرم آمده
که به وقت خداحافظی
این‌چنین بی‌باک
از تو روی برمی‌گردانم؟ ”

مرضیه عطایی”ارغوان”

 

#داستانک
#صد_داستانک

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *