میهنم حال خوبی ندارد
درد افتاده در استخوانش
فقر پیچیده در تارو پودش
آشکاراست درد نهانش
وصله وصله است پیراهن او
آه و افغان بریده امانش
شهرزادی ندارد شب او
تلخ شد قصه ی آب و نانش
رود در جان رگهاش خشکید
تا شود زنده کی اصفهانش؟
رد٘ آواز های فرح بخش
بغض شد در گلوی زنانش
رود کارون که نایی ندارد
بسته شد آن لب نغمه خوانش
پس کجا رفته کی می رسد باز
آرش نامدار و کمانش
می شود باز ایرانم آباد؟
جان به قربان فر٘ کیانش
مرضیه عطایی ” ارغوان”
۳۰ اردیبهشت ۴۰۱
آخرین دیدگاهها