🔹عقرب نوروزی…


آن سال‌ها که خوزستان بودیم، مسجدسلیمان در خانه های سازمانی زندگی می‌کردیم. خانه های سازمانی انگلیسی ساز با دیوارهای سیمانی رنگ روغنی، که قابل شستشو بودند. خانه تکانی‌های مادر ،سالی دو بار به مفصل‌ترین حالت ممکن انجام می‌شد. چنان تعهدی جریان داشت که در آن دوران،  هیچ شهریور و اسفندی را بدون خانه تکانی جانانه پشت سر نگذاشته بودیم.
من آن روزها عاشق خانه تکانی بودم، در آن سالهای کودکی که هیچ مسئولیتی نداشتم. به هم ریختن خانه، برارتفاع رختخواب های روی هم گذاشته شده، ایستادن و شعر و سرود خواندن، برای من یکی از مهیج‌ترین بخش‌های خانه تکانی بود.
در این خانه تکانی‌های مفصل، اتاق‌ها آنچنان با وسواس شسته می‌شد که حتی یک مورچه جان سالم به در نمی برد.
این خانه‌های سازمانی دو در داشتند ، یک در به حیاط باز می شد و از آنجا به کوچه که آن را لِین٭ می‌گفتیم و درِ دیگر به باغچه‌ای حدودا سی چهل متری باز می‌شد که در آن منطقه، به آن باغ می گفتیم.
درِ سمت باغ همیشه بسته بود و از راه لِین به باغ می‌رفتیم. روز خانه تکانی اما دری که از داخل ساختمان به باغ راه داشت،  باز بود.
بعد از اتمام خانه تکانی در سمت باغ برای شش ماه بعد و تا خانه تکانی دیگر بسته می‌شد.
آن روز خانه تکانی، با تمام جذابیت هایش برای من و برادر کوچکترم که پایه ی تمام شیطنت های هم بودیم و با تمام دردسرهایش برای مادر، تمام شد.خانه حسابی برق می زد. همگی بعد از یک روز فوق العاده شلوغ خوابیدیم. نیمه شب بود که مادر با درد شدیدی در دستش بیدار شد. روی بازویش یک خط قرمز بود که تا ساعد امتداد داشت، این علامت گزیدگی عقرب بود. چند لحظه بعد عقرب سیاهی را در کنار فرش دیدیم.
برخی درد نیش عقرب سیاه را با شکستگی استخوان یکی می دانند. علامت عقرب زدگی، درد بسیار شدید به همراه قرمزی ست که به شکل خط روی پوست به شکل مسیر زهر پیداست.
اگر در لحظه گزش عقرب، خود جانور دیده شود بهتر است. امکان تشخیص میزان سمی بودن زهر آن برای افراد عادی ممکن نیست، معمولا عقرب را در یک شیشه به همراه خود به بیمارستان می‌برند تا در مراکز درمانی میزان سم براساس نوع عقرب، به خوبی مورد بررسی قرار بگیرد.
خلاصه ما هم عقرب را دیدیم و پدرم عقرب را در یک شیشه مربایی کوچک گذاشت تا با خودشان به بیمارستان ببرند.  بلافاصله به بیمارستان رفتند. آن شب خوشبختانه پادزهر موجود بود و خطر رفع شد. متاسفانه مواردی پیش می‌آمد که به خاطر نبودن پادزهر، باید بیمار را با امبولانس به مراکز درمانی دیگر اعزام می‌کردند.

*Lane/lein/

مرضیه عطایی”ارغوان”

#چالش_صد_داستانک

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *