همین که کوچه خالی شد، نگاه تو ترسید. من پشت درخت توت پنهان شدم. گنجشکها هنوز سرگردان شاخهها بودند. زوزهی باد در گوش ما میپیچید. زن همسایه بین بوسههای ما گم شد.
عصر تابستان بود. ما خواب هفتسنگ و عروسک بازی دیده بودیم. بادهای داغ در کوچهها میلولیدند.
مثل یک خواب بود. از برگهای درخت مورد برایت قرمه سبزی پختم و با پفکهای نارنجی مینو سوپ درست کردم. چطور آشپزی های هچل هفت من به تو مزه میداد. نمی دانم؟
سه روز خودت را در خانه حبس کرده بودی که همبازی طناب بازی من شوی که آن سالها حرفهای به مدل های مختلف طناب بازی میکردم.
با خاطره بازی در سایهی ابرها گم شدیم.
باران بارید دل آسمان وا شد.
با تو میدویدم. تمام کوچه پس کوچهها را از بر شدیم. من رد پای تو را خوب یاد گرفته بودم.
آسمان غرید. رگبار زد. رگبار تمام شد. هنوز از آسمان آتش میبارید. هوا دم کرد. روز تفتید. روز تفتیده کشدار شد. لب هامان تاول زد. یک آن شب شد، ستاره آویخت. پرنده پر کشید، درخت تنها شد. شب سر ریز کرد. ما همدیگر را برای همیشه گم کردیم.
مرضیه عطایی “ارغوان”
آخرین دیدگاهها