♡حسرت…
تو نباشی تمام هست و نیست دنیا حسرت می شود می افتد به جان زندگی مرضیه عطایی”ارغوان”
تو نمی دونی …
تو نمی دونی که دنیا وقتی نیستی سوت و کوره پنجره غبار گرفته خورشیدم بدون نوره تو اصن خبر نداری جای خالیت چه عذابه زندگی پرالتهابه همه هستی روی آبه تو که نیستی که ببینی ساعت اتاق خوابیده
♡مثل نفس…
دوست داشتن تو مثل نفسکشیدن است مدام و بیوقفه! بازایستم میمیرم! مرضیه عطایی”ارغوان”
♡مبتلا…
مبتلا شدهام به شوقی که به هیچ دیداری فرو نمینشیند انگار تپنده و عاشق! به اندوهی که هیچ شعری زیر بار آن نمیرود نه با تعویذ نه تبرک و دعا! مرضیه عطایی “ارغوان” ۱۳ ۰۱ ۰۳
♡ مراقبه…
تصور کن در یک کلبهی ساحلی نشستهایم. در کنار شومینه، در تب آتش، با صدای موج برای هم قصهی عاشقانه میبافیم. صدای رعد و برق از دور دستها میآید و من اصلا نمیترسم. حضور تو آرامش محض است. با لیوان
♡بهار یعنی تو !
چه بیحساب شکفتم، چقدر گل دادم به سالنامهی عمرم، بهار یعنی تو! #مرضیه_عطایی_ارغوان نوروز پیروز!🍃
دستهها
- داستانک (۶۶)
- درباره ی من (۱)
- سپید (۸۴)
- غزل، ترانه و رباعی (۶۹)
- قجرنویسی (۷)
- کتاب ها (۵)
- مقاله ها (۳)
- یادداشت ها (۱۰۷)
آخرین دیدگاهها