🔹حصار دلتنگی…
بکوب شیشهی دل را به سینهی سنگی سماع عاشق تنها ندارد آهنگی بپیچ دور من آرامش حضورت را عجیب دلهره دارد حصار دلتنگی تمام زمزمههایم به عشق زنجیرند شبم عجین شده با نغمهی شباهنگی هنوز دلخوش رنگینکمان رویاهام نشسته منتظر
🔹اندوه قشنگ …
از تلواسه و تشویش به تنگ آمدهام میخواهم در شادی بیرحم چشمهایت خودم را خلاص کنم! مرضیه عطایی”ارغوان”
🔹پرواز آخرین …
در من قدم میزنی تو در من آواز میخوانی در من مینوازی در من شعر میشوی تو شبیه هیچکس نیستی شبیه هیچکس نیستی تو آواز آخرین منی تو پرواز آخرین! مرضیه عطایی”ارغوان”
🔹شعر بارانم کن …
واژه بیاور طلوع کن شعربخوان دست به دامان باران شدهام تو بر من ببار مثل مثنوی غزل بیاور برای قلبی که با واژه نبض میزند مرضیه عطایی”ارغوان”
🔹سرود پاییز…
پاییز جوانه میزند با تو تاراج خزان را که نمیفهمم مستم من از این نگاه شیرینت مستیِ رَزان را که نمیفهمم در موج صدای تو دلم گم شد صد بار مرا غریق دریا کن طوفانیام و عجیب بیتابم در گوش
🔹تناسخ شاعرانه…
همینطور که طبق عادت همیشگی زیر دوش مدیتیشن میکردم و تصویر ذهنیام این بود که ذرات نورانی آب جایگزین تاریکیهای درونم میشوند، با خودم فکر میکردم چه میشد اگر به قول دوستانم که به تناسخ ایمان دارند، در زندگی بعدیام
دستهها
- داستانک (۶۵)
- درباره ی من (۱)
- سپید (۸۲)
- غزل، ترانه و رباعی (۶۹)
- قجرنویسی (۷)
- کتاب ها (۵)
- مقاله ها (۳)
- یادداشت ها (۱۰۶)
آخرین دیدگاهها