روزانه نویسی(۱)…
تلفن زنگ میزند. امروز حوصلهی خودم را هم ندارم. حالا اگر گوشی روی میز بود، باز هم میشد کاری کرد. فکر کن از اتاق کار، از پشت میز بلند شوی و آن سر هال بروی و بعد مثلا یک بازار
معجزه …
درحالیکه تمام فضا غم و استرس بود، اما ته دلم آرام بود. حس می کردم همه ی کارها خوب پیش می رود. چندان نگران نبودم. نیلوفر اما پر از غصه بود، هیچ چیز آرامش نمی کرد. خودش پرستار بود. نمی
♡اردیبهشت…
عطر بهار نارنج باشد و تو نباشی کجای این بهار بهار است؟ کجای این روزها اردیبهشتی؟ مرضیه عطایی”ارغوان”
♡حسرت…
تو نباشی تمام هست و نیست دنیا حسرت می شود می افتد به جان زندگی مرضیه عطایی”ارغوان”
تو نمی دونی …
تو نمی دونی که دنیا وقتی نیستی سوت و کوره پنجره غبار گرفته خورشیدم بدون نوره تو اصن خبر نداری جای خالیت چه عذابه زندگی پرالتهابه همه هستی روی آبه تو که نیستی که ببینی ساعت اتاق خوابیده
♡مثل نفس…
دوست داشتن تو مثل نفسکشیدن است مدام و بیوقفه! بازایستم میمیرم! مرضیه عطایی”ارغوان”
دستهها
- داستانک (۶۵)
- درباره ی من (۱)
- سپید (۸۲)
- غزل، ترانه و رباعی (۶۹)
- قجرنویسی (۷)
- کتاب ها (۵)
- مقاله ها (۳)
- یادداشت ها (۱۰۶)
آخرین دیدگاهها